کربلای 5

ساخت وبلاگ

کـــربــلای 5

نفر بر یه سرعت به طرف خاکریز رفت تا خودش را به نیروهای بعثی برسانه

من دو تا قبضه آرپی جی داشتم
ممد ستاری قبضه روسی را آماده کرده بود
سریع گرفتم و دوباره بلند شدم تا نفر بر را بزنم

موسی دودکانلو که نوجوانی 15 -16 ساله بود سرپا ایستاده بود و با کلاشینکف به نفربر تیراندازی می کرد.

درست بین و من و نفربر بود ...ترسیدم بزنم بخوره به موسی
داد زدم: موسی بشین موسی بشین ولی مگر صدای تیراندازی سلاحش می گذاشت چیزی بشنود
شاید یکی دو ثانیه سرپا بودم که پشت دست چپم داغ شد و قبضه از دستم پرت شد یکطرف نشستم و با دست راستم مچ چپم را محکم گرفتم

مفصل های سفید انگشتانم بیرون زده بود و خون از لابلایشان فوران می کرد انگشتهایم به رشته های پوست و گوشت آویزان بودند
حسن مهرآسا خودش را سریع رساند پیشم ولی دید اوضاع بدجوریه... امدادگر را صدا کرد اون اومد انگشتهای آویزانم را گذاشت کف دستم و محکم با گاز و باند پانسمان کرد از کتف و دست راستم هم خون میامد معلوم نبود چی بمن خورده
دستهایم را از گردنم آویزان کردند و گفتند تا از خونریزی بیهوش نشدی پاشو خودت را جایی برسان تا منتقلت کنند بیمارستان صحرایی


نوشته شده در چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ساعت 14:30 نويسنده آقــاخــان مقــدم چهــاربــرج

چند بار بگم با بزرگتر از خودت شوخی نکن؟؟؟...
ما را در سایت چند بار بگم با بزرگتر از خودت شوخی نکن؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shalmchachaharborj بازدید : 64 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 9:34